نوشته شده توسط : toktam

عشقبازی به همین اسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با اهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین اسانی است
شاعری با کلمات شیرین
دست ارام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل ارام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین اسانی است
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به انها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین اسانی است
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری
هر که با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظه کار
عرضه سالم کالای ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در اخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین اسانی است



:: بازدید از این مطلب : 370
|
امتیاز مطلب : 212
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

می خواهم خویش را به پنجره پولاد مهربانی و مروتت

بیاویزم و بند دل شکسته ام را گره بزنم به صداقت و

بزرگی و شرافتت و عقیق سرخ نیایش را تقدیمت کنم .

آهوی سرگشته کوچه های غربت و دلدادگی ام ....

آیا ضمانت دلم را ..........می پذیری ؟؟

مالک قلبم ...

آیا قفل قلبم را با کلید شفاعت و مهربانیت می گشایی ؟؟

آیا رخصت می دهی در حالی که دل به تو سپردم

گره محبتم به تو را پاره کنم و دوباره پیوند بزنم ،

شاید به تو نزدیکتر شوم ..

 

آیا می خوانی و می پذیری ام ؟؟

و آیا اینبار فرصت می شود ؟؟؟



:: بازدید از این مطلب : 678
|
امتیاز مطلب : 213
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

 

يادم باشد معجزه ي قاصدك ها را باور داشته باشم
يادم باشد بايد در برابر فرياد ها سكوت كنم
يادم باشد سكوت را بياموزم
يادم باشد گاهي در زندگي بايد كور و كر و لال بود
يادم باشد پاكي و معصوميت كودكي ام را از دست ندهم
يادم باشد براي درس گرفتن و درس دادن متولد شده ام نه براي تكرار اشتباهات گذشتگان
يادم باشد گره تنهايي و دلتنگي هر كس فقط به دست دل خودش باز مي شود
يادم باشد اميد را از كسي نگيرم شايد تنها چيزي باشد كه دارد
يادم باشد كه لبخندم را توي آيينه جا نگذارم
يادم باشد سرشار از عشق هستم هر چند خسته هر چند پر و بال بسته
يادم باشد اندك است تنهايي من در برابر تنهايي مهتاب
يادم باشد از هر كس جز خاطره اي هيچ نمي ماند
يادم باشد دست به كاري نزنم كه نتوانم آن را براي خالقم تعريف كنم
يادم باشد از هيچ كس توقعي نداشته باشم
يادم باشد هر روز بايد تمرين كرد دل كندن از زندگي را
يادم باشد در پي محبتي كه به ديگران مي كنم نباشم
يادم باشد آرامش جايي فراتر از من نيست
يادم باشد ......يادم نرود

 



:: بازدید از این مطلب : 717
|
امتیاز مطلب : 199
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

 

 

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

 طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

 من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

 سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

 نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

 کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

 تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

 می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

 پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم



 



:: بازدید از این مطلب : 713
|
امتیاز مطلب : 190
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : شنبه 30 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

 
عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک
عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک
عشق گاهی ناودان گریه ی اشک بهار
عشق گاهی طعنه بر سرو است در بالای دار
عشق گاهی می رود اهسته تا عمق نگاه
همنشین خلوت غمگین آه
عشق گاهی شور رستن در گیاه
عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه
عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی
رمز هوشیاری ست در مستی می
عشق گاهی ابی نیلوفری ست
قلک اندیشه ی سبز خیال کودکی ست
عشق گاهی شرم خورشید است در قاب غروب
روزه ای با قصد قربت ، ذکر بر لب ، پایکوب
عشق گاهی هق هق ارام اما بی صدا
اشک ریز ذکر محبوب است در پیش خدا
عشق گاهی طعم وصلت می دهد
مزه ی شیرین وحدت می دهد
عشق گاهی شوری هجران دوست
تلخی هرگز ندیدن های اوست
عشق گاهی مشق های کودکی ست
حس بودن با خدا در سادگی ست
عشق گاهی کیمیای زندگی ست
عشق در گل راز نا پژمردگی ست
عشق گاهی هجرت از من ، ما شدن
عشق یعنی با تو بودن ما شدن
عشق گاهی بوی رفتن می دهد
صوت شبناک تو را سر می دهد
عشق گاهی نغمه ای در گوش شب
عادتی شیرین به نجوای دو لب
عشق گاهی می نشیند روی بام
گاه با صد میل می افتد به دام
عشق گاهی سر به روی شانه ای
اشک ریز اخر افسانه ای
عشق گاهی یک بغل دلواپسی
عطر مستی ، ساز شب بو ، اطلسی
عشق گاهی هم حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
عشق گاهی نو بهاری گاه پاییزی سرخ زرد !
گاه لبخندی به لب های تو گاهی کوه  درد
عشق گاهی دست لرزان تو می گیرد درون دست خویش
گاه مکتوب تو را ناخوانده می داند ز پیش
عشق گاهی راز پروانه است پیرامون شمع
گاه حس اوج تنهایی ست در انبوه جمع
عشق گاهی هم خجالت می کشد
دستمال تر به پیشانی  عالم می کشد
عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی کند
هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی کند
عشق گاهی هم نجاتت می دهد
سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد
عشق گاهی در عصا پنهان شود
گاه بر اتش گلستان می شود
عشق گاهی رود را خواهد شکافت
فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت
عشق گاهی خارج از ادراک هاست
طعنه ی لولاک بر افلاک هاست
عشق گاهی استخوانی در گلوست
زخم مسماری ست در پهلوی دوست
عشق گاهی ذکر محبوب است بر نی های تیز
گاه در چشمان مشکی اشک ریز
عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند
گاه میل لیلی اش با جام مجنون می کند
عشق گاهی تاری یک آه بر ایینه ای
حسرت نادیدن معشوق در ادینه ای
عشق گاهی موج دریا می شود
گاه با ساحل هم اوا می شود
عشق گاهی چاه را منزل کند
یوسفین دل را مطاع  دل کند
عشق گاهی هم به خون اغشته شد
با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد
عشق گاهی در فنا معنا شود
واژگان دفتر کشف و تمناها شود
عشق یعنی سر سجود و دل سجود
ذکر یا رب یا رب از عمق وجود
با تو اما عشق پیدا می شود
بی تو اما عشق کی معنا شود . . . ؟

 



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 141
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

یک شبنم

یک ستاره

یک قاصدک

تنها بهانه برای ماندن

گرم ترین , ناب ترین و خالص ترین سرود های عاشقانه ی من

در دل شب خاموش زمزمه کردم

تنها شاهد من

مهتاب بود و بس

در آستانه ی سحرگاه و در دل هر شامگاه

تنهایی می رقصید

در پس پنجره های امید

انعکاس طنین سکوت دلم

آسمان را خیره می کرد

خود را می نگرم

مهتاب را می نگرم

در دل این سحرگاه به خود می گویم:

من احساس می کنم

من پرواز می کنم

من عاشق می شوم

من ....

آسمان با بغض مرا می نگرد

دست خدا را می بینم

آغوش گرم او را حس می کنم

 



:: بازدید از این مطلب : 501
|
امتیاز مطلب : 141
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam



:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

 

 

منم زیبا

 

که زیبا بنده ام را دوست میدارم 

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان

 

رهایت من نخواهم کرد 

 

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

 

تو غیر از من چه میجویی؟

 

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

 

تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم

 

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن

 

که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم

 

طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت

 

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

 

وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

 

تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.

 

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

 

وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم

 

مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

 

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟

 

که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور

 

آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را

 

این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی

 

به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم

 

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

 

غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟

 

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است

 

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

 

قسم بر اسبهای خسته در میدان

 

تو را در بهترین اوقات اوردم

 

قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من

 

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

 

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

 

برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو

 

تمام گامهای مانده اش با من

 

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

 

ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد


 



:: بازدید از این مطلب : 683
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam



:: بازدید از این مطلب : 637
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

 

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی، آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست، به غم وعده این خانه مده

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 674
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

 

آن که پیمان با هوالموجود بست

گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست

عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل سفاک است و او سفاک تر

پاک تر چالاک تر بیباک تر

عقل در پیچاک اسباب و علل

عشق چوگان باز میدان عمل

عشق صید از زور بازو افکند

عقل مکار است و دامی میزند

عقل را سرمایه از بیم و شک است

عشق را عزم و یقین لاینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند

این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان

عشق کمیاب و بهای او گران

عقل می گوید که خود را پیش کن

عشق گوید امتحان خویش کن

عقل گوید شاد شو آباد شو

عشق گوید بنده شو آزاد شو

 



:: بازدید از این مطلب : 670
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

ما تماشاچیانی هستیم

که پشت درهای بسته مانده ایم

دیر آمده ایم

خیلی دیر

پس به ناچار

حدس می زنیم

شرط می بندیم

شک می کنیم

و آن سوتر

در صحنه

بازی به گونه ای دیگر در جریان است



:: بازدید از این مطلب : 709
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

 

پوشیده چون جان میروی اندر میان جان من    سرو خرامان منی ای رونق بستان مـــــن

چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو      از چشم من بیرون مشو ای شعله تابان مـــــن

هفت آسمان را بر درم و از هفت دریا بگذرم       چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان مـــــن

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم       ای دیدن تو دین من و ای روی تو ایمان مـــــن

بی پا سر کردی مرا بی خواب و خور کردی مرا      سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان مـــــن

از لطف تو چون جان شدم و از خویشتن پنهان شدم     ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان مـــــن

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو      ای شاخه ها آبست تو ای باغ بی پایان مـــــن

یک لحظه داغم میکشی یکدم به باغم میکشی      پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان مـــــن

ای جان پیش از جانها و ای کان پیش از کانها       ای آن پیش از انها ای آن من ای آن مـــــن

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی       اندیشه ام افلاک نی ای وصل تو کیوان مـــــن

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد       در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان مـــــن

ای بوی تو در آه من وای آه تو همراه من      بربوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران مـــــن

 

 



:: بازدید از این مطلب : 666
|
امتیاز مطلب : 116
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

 

صبر كن اي دل كه صبر سيرت اهل صفاست


صبر كن اي دل كه صبر سيرت اهل صفاست   چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالك رد و قبول هر چه كند پادشاست   گر بزند حاكمست ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست   ور چه براند هنوز روي اميد از قفاست
برق يماني بجست باد بهاري بخاست   طاقت مجنون برفت خيمه ليلي كجاست
غفلت از ايام عشق پيش محقق خطاست   اول صبحست خيز كآخر دنيا فناست
صحبت يار عزيز حاصل دور بقاست   يك دمه ديدار دوست هر دو جهانش بهاست
درد دل دوستان گر تو پسندي رواست   هر چه مراد شماست غايت مقصود ماست
بنده چه دعوي كند حكم خداوند راست   گر تو قدم مي​نهي تا بنهم چشم راست
از در خويشم مران كاين نه طريق وفاست   در همه شهري غريب در همه ملكي گداست
با همه جرمم اميد با همه خوفم رجاست   گر درم ما مسست لطف شما كيمياست
سعدي اگر عاشقي ميل وصالت چراست   هر كه دل دوست جست مصلحت خود نخواست

 

 

 

 




:: بازدید از این مطلب : 705
|
امتیاز مطلب : 114
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : toktam

الهي!

اگر براي آن به سوي تو مي آيم
كه مرا از شعله هاي دوزخ نجات بخشي ،
بگذار كه در آنجا بسوزم .
و اگر براي آن به سوي تو مي آيم
كه لذت بهشت را به من بخشي ،
بگذار كه درهاي بهشت به رويم بسته شود .
اما اگر به خاطر تو به سويت مي آيم ،
محبوبم ٬ مرا از خويش مران .
متبركم كن تا در كنار زيبايي جاودانه ات٬
تا ابد لانه كنم.



:: بازدید از این مطلب : 608
|
امتیاز مطلب : 633
|
تعداد امتیازدهندگان : 549
|
مجموع امتیاز : 549
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد